من بینظرم....

ساخت وبلاگ
خوشحالم چون اتفاق عجیب و خوبی افتاد... برای اولین بار در عمرم در آلمان خرید کردم، البته آنلاین و با ایمو یک عروسک گوزنی یک یورویی خریدم. فلووومارکتتت خیلی جالب بود، کلی باکاظم آنلاین گشتیم و لذت بردم... اولین خرید ما شد... امیدوارم دعوت نامه رو زودتر درست کند و بیاورد...آرامش آدماویرهرکسی در کار خودش را دوست داشتم... امیدوارم تابستان بتوانم بروم ومدرسه و چیزهای دیگه مثل تئاترشهرو ببینم...عجیب و خیال راحت ترین حرف عمرش رو زد، دو سال ونیم بود که منتظر این حرف بودم که بی مقدمه گفت 2026 برای دوسال می آییم بمانیم... من با تعجب گفتم الکی میگی، گفت نه، بازنشسته شدم می آییم و خیال مرا راحت کرد.. با یه خانم آفریقایی، یک خانم آلمانی و یک پسر آلمانی صحبت کردم خیلی لذت داشت.. واقعا خدارو شاکرم و برترسهایم غلبه کردم امیدوارم اونم ارشد قبول بشود و بعد بریم...خدایا چنان کن سرانجام کارتو خشنود باشی و ما ریستگار من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 15:01

مادر بزرگ هم از دنیا رفت...عجیب و خاص بود، زنی مثل خودم که غرورش اجازه کمک گرفتن را نمی داد. خودش دست تنها بچه هایش را بزرگ مرد. عاشق دایی بهااار بود و عاشق نوووه اش عباااس...خیلی به ماسرنمیزداما وقتی میامداثرگذاربود.چندباری آمده بود خانه مان و بار آخر دلشکستگی داشت ورفت.. از حرف بچه زینبو از حرف ماها ولی دلگیر نبود دیگر... بارآخرهزینه دارویش را دادم وبازبحاطرآسم لعنتی بستری شد و خودش هم میخواست برود... حالادیگرکنارآقام دیدار است...دیگرکناردو فرزند وهمسرش برادرش که نمی‌دانست اوهم مرده.... خدابیامرزدش...کاش بليط قطار پیداشد تا بروم... اگرنه که چهلم مجبورم بروم... کاش راهی باز شود وبروم... دلم پیشش است...بارآخرسرم رابوسیدوگفت نامزد نکردی؟ چادرنمازو برای چی خریدی؟ ودنبال این بود که همه مون ازدواج کنیم...ننه باری من... ننه بهاری در بهار رفت.... کاش بیشتر قدرهم رابدانیم که رفتنی هستیم... هیچکس نمی‌داند کی می‌رود....تمام خاطرات بچگی، وقتی میرفتم دیدنش، حرفهاش به مادرم و القای اینکه پدرم اعتیاد دارد شرمندگی ما، دوست داشتن را زیادندیدم... اما ما همه دخترها نوه ها برای او آمدیم... از او بوجود آمدیماینکه ما باهم مهربان نبودیمبلد نبودیم محبت کنیم.. و در چند نسل مون هنوزم هست...خداوند کمک کند...ننه میگفت لحظات آخر، میگفتی مردی موفرفری به او نزدیک می‌شود و بهش یک لیوان آب می‌دهد... برات فاتحه خوندم اگر حوصله ام بشود برایش قرآن بخوانمحیف کاش اومده بود خونمون باهاش بحث نمیکردم... دنیاا چه ارزشی دارد.... هیچی.. همه مون می‌رویم... دلتنگشم و برایش اشک میریزم... تا قصه ی پر غصه اش تمام شود... خداروشکر راحت شدی ازین زندگی... ما هم چیزینداریم... همه پوچ است و تباهی در این شهر... خداوند تورا حفظ ک من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 15:01

سال 1402 اگرچه عجیب بود، اما جالب بود، پس اندازی 70 میلیونی کردم برای منی که یک هزارتومن پس انداز نداشتم عالی بود... دوست دارم امسال به 500 میلیون تومان برسم که خیالم راحت باشد و هر ماه هم سودش بیاید راحت کتاب و تئاتر و کارم را ادامه بدهم و دغدغه مالی نداشته باشم... این تنهایی مرا بزرگتر کرد و توقعات را پایین آورد و دیگر حریص خرید و پرتوقع نیستم، اگر شد که خوبه اگرنه که هیچی... خوشحالم فردا شب عشقم می آید بعد از 5 هفته!تنهایی عجیبی را گذراندم،،، اوایلش گیج کننده، سنگین و پیچیده وسخت و بعد هم آرام بود... دلم را شناختم و فهمیدم چقدر به تفریح و طبیعت نیاز دارم تا شفا پیدا کنم و چقدر عشق درمانگر است... زندگی بی عشق رنگی ندارد و خدارو بخاطر کاظم شاکرم... همینجا از فرشته ی ازدواج میخواهم کآظم عزیزم را برای ازدواج آماده کند و همه چیز را خوب و زیبا تهیه کنیم و عالی باهم ازدواج کنیم...فرشته ی ازدواج من و عشقم را زودتر به هم وصل کن و ‌ادیو عشق ما را زیادتر کن... من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 15:01

طی چندماه اخیر خیلی ها اومدند وبلاگمو خوندند احساس ناامنی میکنم... تنها خلوت من اینجاستروزهایی که حتی یک نفر هم نمیخوندم یادمه... به هر حال کمی دیگه آدرسمو تغییر میدماگر واقعا دوست دارید ناله های منو بخونید، آدرستون رو بگذارید تا ببینمتون و بعد اگر خواستم آدرس جدیدو ارسال کنم.... نتیجه فلسفی امشب:تو که خانواده ات و زندگیت گوه هستندآخرشم نیست میشی و اگر دنیایی باشه جهنم میریانقدر خودتو عذاب نده... بخند و شاد باشاگرمییتونی با شادی حل کن...به بقیه هم شادی بده... تظاهر به شادی کن ارزش این همه فشار نداره دنیا، کارشناسی و ارشد یادته؟ چقدر زجر کشیدی؟ چی شد این همه استرس و درد؟ ارزش نداشت اصلاراهتون برو... تونستی بخند به آدما کمک کن... ولی غصه نخور... آنتی غصه ام از الان... ک.. خار همشون...کارامو پیش میبرم بی درد.... بی غم... بی استرس و اضطراب... بی حس سرزنش خود....بی احساسات بد... دیگه بسه... دیگه میخوام خودمو شاد کنم.. کسی خواست منو شاد باشیم... به آدما کمک کنیم... نخواست چوز... من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 25 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 16:05

گنجشککی بر شاخه ای بودمهمچنان نم نمک ابری بر بر شاخه های خشکیده ی پاییزیپرواز را به یاد داشتم اما نیاموخته بودمکناره ای میجستم برای حال خوش پرواز ودستانی برای گشودن بالهایمگشتم و گشتم و گشتت، عاقبت جستماینجا جایی است که نانت دهند و از ایمانت نپرسندنان عشق میخوری و راه مهر میجویی و دگردوستی را یاد میگیریبرای من اینجا رخدادی نو استو من باز زاده شدم#شورای_کتاب_کودک#کتاب#کتاب_کودک#فرهنگنامه#فرهنگنامه_کودک_و_نوجوانبهمن 1402 من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 21 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 16:05

کاش راهی پیدا میشدبیش از گذشته دوریم و راهی جز جدایی نمی‌بینیم...هیچوقت مثل الان کمک لازم نداشتمرهایش کنم یا با او بمانم؟هیچ مشاور و دوستی و حتی خدا راهی نشانم نمیدهدحرف عجیبی دیروز زد... خیلی عجیب... آنقدر عجیب جز نماندن چیزی مرا بیاد نمی آورد...او گفت چکی برای تضمین مهریه به اجرا نگذاشتن بده...نمیتوانم باور کنم...حالم از همه چیز به هم میخورد...جمعه هم امتحان دکترا دارم....مجبورم تا آخر اردیبهشت تهران بمانم جایی ندارم و حالا خیلی سخت گذشته... عروسی زهرا هم نتوانستم برم من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 23 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 16:05

سوار قطار به سمت تهران میرومغریب‌تر از اولین روزی که به تهران رفتممتاسفانه مادرم خیلی ظلم به من کردچه حرفهای سنگینیچه توهین‌هایی... الان هم گفت شیرم رو حلالت نمیکنمجالبه من با او چه کرده ام چرا دوستم ندارد...من باید راه خودم را بروم چه راضی باشد چه نباشدتکلیف رابطه با کاظم را مشخص کنمدکترا قبول بشومدرس بخوانم راه خودم را برومو آرام آرام پیشرفت فردی داشته باشمآنقدر خودم را خسته کنم که شب با رضایت بخوابمبر خودم سخت بگیرمسخت تلاش کنمسخت راه را بر خودم ببندم و فقط برای دکترا بخوانم رابطه با کاظم زیاد اما و اگری شده استخانواده او و من زیاد دخالت کرده اندحتی عیسی پیشنهاد جدایی داد!دلم گرفته و گریه کردم وقتی راه آهن رسیدمدعا میکنم با حس خوب برگردم و دکترا را عالی بدهم... خدایا کمکم کن در این راهتکلیف ازدواجمان مشخص شوددکترا قبول بشومخدایا دل شکسته ام را بنگربخاطر مادر بودنش سکوت کردم.... فقط به خودت چنگ میزنم راه را نشانم بدهدر قلبم بمان... من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 13:37

خیلی وقته که ننوشتماز خونه اومدم بیرونحالم بهتره... زندگی مرا با خود میبردبرای دکترا کم و بیش میخوانمبه توافقاتی تا حدی با استاد رسیدمچندتا آزمایش بریم مربوط به خون و ژنتیک..و اینکه هنوز به ننه راجب مهریه نگفتمفردا اسباب کشی دارند و از مرووو دددششششتتتت می رونددلم میگیرهببینیم چی میشه...رفته شمال و من در خانه تنها هستمجالبه دلم گرفتهآرزوهایی که دوسال پیش میخواستم الان رسبدمو راحت و آروم در خانه خودم هستمتحمل سکوت رو ندارم و ذهنم دیوانه شدهخدایا شک ت بخاطر چیزهایی که دارم و میخواستم و الان دارمشکرت شکرت شکرتو سپاسگزارم چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۲ ×× 18:31 ×× پارسی ×× من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 13:37

تمام عمر و فکر و ذکر و دین و ایمان وجان و خیال و هدف و نگاه و جهان بيني من رفتن آلمان بود و وقتی با روش آموزشی در ارمنستان آشنا شدم، تصمیم قطعی گرفتم که بروم و به سختی کار کردم تا در تهران زنده بمانم... تنهایی کشیدم خواستم بروم همه مدارکهامو گرفتم.... راحت شدمفقط مدرک زبان مانده بود.... تا اینکه تو آمدی در زندگیمآمدی و خودت را نشان دادیمهر ورزیدیعشق دادیمحبت کردیراه نشان دادیافق نشان دادی اما از همان اول می‌گفتی فقط ایرانمن صبر کردمگام‌ها را آرام آرام رفتمدلها را روانه کردم... باهم ساختیم.. نهالی کاشتیم و آرام آرام شروع کردیم....همه چیز را حل کردیماما هنوز شک است... هنوز مسائل حل نشده استمهریه، ادامه تحصیل، زندگی مهم‌ترین اش که جواب قطعی نمی‌دهد... که آیا می‌ماند یا خیر.... هم می‌گوید بستگی به شرایط دارد، هم می‌گوید اینجا بمانم... ماندن یا رفتن.... ؟؟؟کجا بهتر است؟دنبال آرزوهایم بدون او برومیا با او بمانم به امید قبول کردنش.... قلبم تحمل ندارداز طرفی کلاس تئاتر هم نیاز دارم و میسنجم که بروم چون روحم باز هم حال خوب و فعالیت‌های آن را می‌خواهدو اینکه چه با او بمانم چه نمانم باید در تهران بمانم حداقل تا رفتنم به آلمان... خدایا راه را نشان بده... من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 13:37

از بچگی وقتی روستای پدریم میرفتم عاشق کوههای بودم از رود کور رد می‌شدیم، کمرش را محکم میگرفتم و با موتور به روستا میرفتیم خانه عمه نرگس یا آقا می‌ماندیم.بالاخانه ی عمه شیرین، زمین‌های کشاورزی، قبر بی بی، کوچه هایی پر از آرامش...بزرگتر که شدم عاشق تاریخ و باستان‌شناسی شدم، دانشگاه قبول شدم این علاقه مسخره دیده شد و به آن سمت نرفتم، جغرافیا خواندم و هدفم تغییر وضعیت روستاهای شهرم بودامیدوارم روزی آنقدر قدرت پیدا کنم که بتوانم تغییرات زیادی ایجاد کنم...امروز بالاخره به آرزویم، یعنی دیدن کوههای سه گانه سه تخرگورزین رسیدم. پدر میگفت برای شما سخت است و راست می‌گفت...با صادقو زهرا و مستر گلستانی، همبازی کودکی بابا بالاخره رفتیم. کوه بسیار سختی بود و راهی طولانی داشت...شیرینی کمک صادق به رانندگی من بود.من و صادق تیم خوبی هستیم.بالاخره به کوه افسانه ای رسیدیم، سرو را دیدیم استخر را دیدیم، حال روحی من بدون غم استولی پایم خیلی درد می‌کند امیدوارم تا صبح خوب بشود...ارتفاعات زیاد حالم را بهتر می‌کند، میفهمم چقدر درگیر بازیچه شده ایم و کینه ما را از ام دور میکندحسی انسانی و با علاقه به آقای گلستانی و صادق و زهرا داشتم...قرار شد ایشالا دو کوه دیگر را هم برویم.عجیب امروز عیسی برای پادرمیانی سرکوهی پیام داد و این خبر خوبی بود. سر کوه بزرگی اتفاق خوبی افتادچقدر کوهی عجیب و خاص بود. پر از انرژیکلی تکه های سفال لعابدار و کوزه شیشه ای قدیمی آوردم...بیاد پدرم که سالها اینجا می آمده و تمام درگذشتگان فاتحه خواندن و برای بازماندگان شادی و سلامتی آرزو کردم.عجیب است و باورکردنی نیست که این حس سردی و خالی رفتگان است که حس می‌شود، پدر، پدربزرگ، مادربزرگ و...هر انسانی که می‌میرد جایی خالی در دنیا برایش می من بینظرم.......ادامه مطلب
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 14:13